۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

زنده بگور - سینما


زنده به گور
شهرزاد ایران نژاد
نزدیک به واقع ترین توصیفی است که از وضعیت او می کنند. نه زنده در گور، که زنده در تنی مرده، تنی که کارکردش چندان تفاوتی با صندوق غواصی ندارد، او را با خود به اعماق دریا برده و نگاه داشته است. پروانه ای تنها، که فقط در چهاردیواری جمجمه اش مجاز به پرواز است. زندانی ِ سلولی دقیقاً به اندازه ی ابعاد تنش. سلولی که ، آنگونه که خودش توصیف می کند، فقط و فقط یک پنجره دارد، پنجره ای بسیار کوچک - چشم چپش!
من/تماشاگر صدای قلب او را می شنوم، ابتدا وقتی می توانم ببینم که او چشمانش را باز می کند و با زحمت روی اشیاء اطرافش متمرکز می شود؛ تخت، دیوار، چند نفر روپوش به تن، گوشی پزشکی دور گردن یکی شان – اوه، یک بیمارستان!
من/ تماشاگر/بیمار درمی یابم که کاملاً فلج شده ام، قدرت تکلم و شنوایی یک گوش را از دست داده ام. تنها با چشم چپم می توانم حرکات را دنبال کنم و پلک بزنم.
من/تماشاگر برای اولین بار اسم بیمار را از نورولوژیست می شنوم – ژان دومینیک بوبی؛ چنانکه در تمام طول فیلم داده های پراکنده مربوط به زندگی گذشته او را به تدریج و به صورت flash-back هایی پر از رنگ و صدا و حرکت دریافت می کنم. flash-back هایی که بهانه وجودشان به طرزی هوشمندانه در مکالمات و اتفاقات روزمره ی اطراف ژان- دو گنجانده شده اند.
نورولوژیست سعی می کند وضعیت را برای من/تماشاگر/ژان- دو تشریح کند: من/ژان- دو، مردی 42 ساله و سالم، نه سیگاری و نه الکلی، حدودسه هفته پیش بدون دلیل مشخصی دچار حمله مغزی شدم، ساقه ی مغزم – که تا به حال اصلاً نمی دانستم کارش چیست- از کار افتاده است... من دچارِlocked-in syndrome شده ام؛ ادراکات مغزی ام دست نخورده باقی مانده اما ارتباط مغزم با سایر اعضای بدنم قطع شده است. پلک چپم حرکت می کند، من شانس آورده ام، بسیاری از دیگر مبتلایان به این سندرم از این موهبت هم محروم اند.
چندان نمی گذرد که به گفتار درمان ژان- دو معرفی می شویم. طی این ملاقات از یکی از وجوه بارز شخصیت ژان- دو پرده برداری می شود. ماری، گفتار درمان، کارتش را به ژان- دو نشان می دهد. اولین سؤالی که به ذهن ژان دو می رسد چیست؟ - خانم یا دوشیزه؟ دون ژوانی متصل به تختخواب بیمارستان. تنها می تواند امیدوار باشد که که شاید باد کَرَم کند، ذره ای دیگر از پاهای زن را در معرض دیدش قرار دهد، دید و دیگر هیچ. ژان- دو انگار بازسازی دردناکی از گوئیدوی هشت و نیم ِ فلینی است. ویراستار سابق مجله مدِ Elle ، در میان زنانی بسیار. زنانی که به من/تماشاگر معرفی می شوند شباهت عجیبی به هم دارند. کارگردان اعتراف می کند که prototype ِ این زنان یک زن است، فیزیوتراپیست،همسر کارگردان. اشنابل می گوید: زنانی بسیار، وجوه بسیار زنانگی، در نهایت یک زن کافی نیست...
جولیان اشنابل، نقاش ِ جریان ساز نئواکسپرسیونیست و اخیرا ً کارگردان، در سومین فیلمش، صندوق غواصی و پروانه، من/تماشاگر را با مهارت غریبه اسیر ِاستیصال ِ روایت ژان دومینیک بوبی می کند.
من/تماشاگر تقریبا ً سه چهارم از نیمه ابتدای فیلم را اسیر جسم ژان- دو هستم. وقتی می بینم که او چشمانش را باز می کند، چیزی را می بینم که او "میتواند" ببیند، که عموما ً هم آن چیزی نیست که من/تماشاگر عادت دارم در میانه ی کادر ببینم. خاطرات ژان- دو مفری است برای او و برای من. اما برش های قاطع و ناگهانی به وضعیت حاضر او حتی این مفر را هم تبدیل به مقایسه ای تلخ می کند.
این وضع تا هنگامی ادامه دارد که ژان- دو به کمک ماری راهی برای ایجاد ارتباط با دنیای اطرافش می یابد و من/تماشاگر به همراه پروانه ی تخیلات ژان- دو آزاد می شوم. یک پلک- بله، دو پلک- نه، چند پلک- می خواهم چیزی بگویم، و این یعنی : گفتار درمان و بعد منشی حروف الفبا را ازE تا W ردیف می کنند و ژان- دو حرف دلخواهش را با پلک زدن مشخص می کند.
این گونه است که ژان دومینیک بوبی کتابش "صندوق غواصی و پروانه" را با حدود 200000 پلک زدن دیکته می کند. دو روز پس از چاپ کتابش دیگر زنده نیست.
جولیان اشنابل از ساخت این فیلم به عنوان ابزاری برای کمک به خودش یاد می کند. بیماری پدرش، ترس او از مرگ و ناتوانی اشنابل در کمک به او مقارن می شود با پیشرفت بیماری ِ MS ِ یکی از دوستانش و مبتلا شدن او به locked-in syndrome . اشنابل می گوید: در انتهای هر جلسه ملاقات با فِرِد تنها حسم خجالت بود. خجالت از اینکه من بلند خواهم شد، از اتا ق بیرون خواهم رفت و فرد روی تخت باقی خواهد ماند...
شناسنامه‌ی فیلم: ساخت فرانسه و امریکا 2007
نام اصلی : Le scaphandre et le papillonکارگردان: جولیان اشنابلفیلم‌نامه: رونالد هاروود برمبنای کتابی از ژان دومینیک بوبیفیلم‌بردار: ژانوس کامینسکی موسیقی: پول کانتلون بازیگران:
متیو آلماریک، امانوئل سیگنر، ماری خوزه کروز، مکس فن سیدو ...جوایز: جایزه بهترین کارگردانی فستیوال کن 2007، بهترین فیلم خارجی و بهترین کارگردانی 65 مین جوایز گولدن گلوب، نامزد اسکار 2007 برای بهترین کارگردانی ، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین فیلمبرداری و تدوین ....